داستان عاشقانه فوق العاده غمگین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به مرکز انواع عکس نوشته های عاشقانه و دلتنگی و ... خوش آمدید

آمار مطالب

:: کل مطالب : 525
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 233
:: باردید دیروز : 698
:: بازدید هفته : 1137
:: بازدید ماه : 1126
:: بازدید سال : 11722
:: بازدید کلی : 119932

RSS

Powered By
loxblog.Com

بزرگ ترین وبلاگ تفریحی

داستان عاشقانه فوق العاده غمگین
پنج شنبه 2 مهر 1394 ساعت 10:11 | بازدید : 420 | نوشته ‌شده به دست پسر آذری | ( نظرات )

زیبا شده بود...با اون لباس سفید دنباله دار و صورت ارایش کرده درست عین فرشته ها شده بود...ولی اروم نبود..
بی قرارتر از همیشه بود چون کسی که قرار بودامشب دستاشو بگیره عشقش نیست....
چشا اون چشما نیست...
اغوش اون اغوش نیست....
وجود اون وجود نیست...
دختر نیم ساعتی بود داخل ارایشگاه طول و عرض اون جا رو سانت کرده بود...
چطور میتونست به عشقش بگه که قراره مال یکی دیگه بشه؟؟؟چطور؟چطور؟؟
چطور امشب تن به این عشق الکی میداد؟؟؟
عشقی که نمیخوادش و نتیجه زور خوانوادشه...چطور؟؟؟
از اولشم همه با عشقشون مخالف بودن...ولی اونا کم نمی اوردن...باهم بودن...کل روزو...باهم میخوابیدن باهم بیدار میشدن...
پسره برا بدست اوردنه دختره رفت سر کار...ساعت و نوع کار و پولش مهم نبود..چون عاشق بود....پس رفت.
خستگی مهم نبود....چون عاشق بود...پس رفت.
عاشق دختری که الان تو لباس سفید منتظر یه مرد دیگه بود...!!!!
دختربا لرزش دست و قلبش رفت سمت گوشی و شماره عشقش رو گرفت...بعد از مدت کوتاهی جواب داد...
پسر:سلام عشقم...نفسم...جیگرم...زندگیم... خانوم زندگیم..
دختر:سلام خوبی؟
پسر:صدای عشقم رو بشنوم و بد باشم؟مگه میشه؟خعــــــــــــلی خوبــــم...تو چطوری؟؟؟
دختر:منم خوبم...ببین من دارم از زندگیت میرم بیرون واسه همیشه...
پسر:سرکارم گذاشتی بازم؟خخخجون عشقت اذیتم نکن...سرکارم خعلی هم خستم...عشقمم نیست ماساژم بده یه خورده
دختر:جدی میگم.
پسر:بسه دیگه..خب کجایی؟؟؟چیــــــکارا میکنــــی؟؟؟
دختر:من عاشقت نبودم...عشقم بهت دروووووغ بود....عاشقتتتتت نبووووووودم....دیگه نه زنگ بزن نه اس بده...
پسر:باروم نمیشه.
دختر:لعنتــــــــی چرا اینقدررر بهم اعتماد داررری؟؟؟؟؟
پسر:چووون عشـــــــق منـــــــی....پـــــه ساکت شووو...عشق من و تو پاک ترین و بی ریاترین عشـــــــقه...پــــــه ساکت شووو...
دختر:بســه....بسـه...
پسر:چی شده عشقـــــم؟؟؟گریـــــه میکنی؟؟؟؟عشق من چرااا گریه میکنی؟؟؟؟هااااااااااان؟؟؟
دختر:منو ببخش...فقطـ منووو ببخـــــش...نتونستممم مـــــن....نتونســــــــتم.. .
پسر:چی شده لامصـــــب؟؟با حرفات منو داغون نکن...با گریه هات خوردم نکن...خواهــــــش میکنم...
دختر:خداحافـــــظ
پسر:زهرمـــــار...خداحافـــ ـظ نداشتیم...کاری نکن بیام دم خونتون بندازمت تو ماشین یه جایی ببرمت که دست خدا هم بهت نرسه هاااااااااااا
دختر با صدای بلندی فریاد زد:دیــــــــــــــــگه دوســـــــتت نداررررررم.... و بعدش گوشی رو قطع کرد.

همه جا چراغونی بود...
بوی اسپند کل فضا رو پر کرده بود....
لبخندای پدر و مادر دختر....شادی و کف زدن های فامیل...همه چی به ظاهر خوب بود... ولی کی به فکر دل دختر بود؟؟؟
کی به فکر اشکایی بود که زیر تور ریخته میــــشد؟؟
کی به فکر دست یخ زده ی دختری بود که تو دست یه مرد دیگس؟؟؟
کی به فکرش بود؟کی به فکر روح و جسم این دختر بود؟که قرار بود امشب تسلیم یه مرد دیگه بشه!!!!!!!!؟کی به فکرش بود؟
داماد با لبخندی به دختر نگاهی انداخت و گفت:راستی دوستمو دیدی که برام عزیزه قد یه داداش؟؟؟؟؟
دختره که دلش نمیخواست اشکاش رو کسی ببینه ...سرش رو بلند نکرد... ولی بعدش یه صدای اشنا گفت:*عشقم*
دختر سرشو اورد بالا و عشقش تو کت و شلوار مشکی روبه روش دید...
شدت اشک ریختن دختر بیشتر شد...
پسر:عـــــه...گریه نکن عزیــــــزم...دختر که تو شب عروسیش گریه نمیکنه...باید بخنده پس بخند...بخند لامصب نذار پاهام بیشتر از این سست نشن....گریه هات...اشکات...منو به زانو در میاره...امشب دوستم گفت که عروسیشه گفت که منم دعوتم....
ولی نمیدونستم که عروس این مجلس تویی.
دختر:به خداااااا نفسم داره بند میاد به خدا نتونستم....به خدا تحت فشار بودم....
پسر:اگه مال من بودی و این طوری جلوم گریه میکردی محکم بغلت میکردم و کلی بوست میکردم تا گریه از یادت بررره....
دختر:من تورو میخوام....نمیخوام انگشت یکی دیگه بهم بخوره...خدایا چرا صدامو نمیشنوی....من این پسرو میخوام..
پسر:یادته چقدر راجع به شب عروسیمون حرف میزدیم؟؟یادته عکس بچه میفرستادم برات و میگفتم فک کن این بچه منو و توئه؟؟؟یادته چقدر میخندیدیم؟؟؟یادتتته عزیــــزم؟؟؟
یادته گفتی وقتی بچمون داشت دندون در می اورد از دندوناش عکس بگیریم و بفرستیم برای همه مخالفای رابطمون؟؟؟
یادته؟؟؟
دختر:تورو خدا بهم رحم کن...نذار مال یکی دیگه بشم...منو بکشخواهش میکنم
پسر: دیگه این حرفو نزن...تو به اندازه یه زندگی خوب از این دنیا سهم داریشوهرت پسر خوبیه...من همیشه حواسم بهت هست
اگه از گل نازک تر بهت حرفی زد از رو زمین برش میدارم
دختر:نمیخوامممم.....نمیخوامم مم
پسر:اگه دوسم داری فقط زندگی کن...من اونقدر خودخواه نشدم که زندگیمو نابود کنم...فقط یه سوال...
چطوری کمتر بهت فک کنم؟؟؟با کارکردن شبانه روزی؟؟/سیگار کشیدن؟؟با ارمشبخش چطوره؟؟؟گوش کردن اهنگ با صدای بلند چی؟؟؟
نه ....نمیتونم...با مردن میـــــشه؟؟؟؟نه حتی با مردن هم نمیشه....حتی اگه بمیرم حسرت بچه ای که هر شب برای داشتنش ذوق میکردم و نتونسته داشته باشمش...
فقط بدوننن همیشششه عاشـــــــــــــــق تریــــــــــنت میمونم......تو هر شرایــــــطی باهاتـــم...
دختر:
پسر:مبارکــــــــــ باشــــــه زن داداشـــــــــ...




:: موضوعات مرتبط: اس ام اس , عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه فوق العاده غمگین ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: